مثل نهنگی خسته افتاده به ساحل
از بغض لبریزم . کمی زهر هلاهل
جانم پر از زخم است لب از شعر خالی
از او چه گویم او که نامش می شود دل
شب ها پر از وحشت، پر از دردم همیشه
او یک فرشته دلنشین نه . ماه کامل
یک قسمتم جا مانده روزی در کنارش
تا حل شود از تکیه هایم کل پازل
حالا چه سود او رفته و غمگین و تنهام
هرگز نشد قلبش به من یک ذره مایل
من زهر می نوشم و او هم در کنارش
در شب نشینی می خورد یک چای، با هل
بنض زمین لرزه دوباره روی بم می زد
با قشون موی خود من را که کشتی خوب من/ صد هزاران لشگری تو، هنگ می خواهی چهکار؟
زهر ,یک ,لبریزم ,بغض ,کمی ,پازلحالا ,پر از ,کمی زهر ,بغض لبریزم ,لبریزم کمی ,و تنهامهرگز
درباره این سایت